سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درباره وبلاگ


عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی فسا،مترجم،مؤلف،خوشنویس
آرشیو وبلاگ
لوگو
عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی فسا،مترجم،مؤلف،خوشنویس
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 308
  • بازدید دیروز: 215
  • کل بازدیدها: 2330241



زبان * خط * سخن * صفحه شخصی : ابوالقاسم آوند




 

یک روز در آغوش تو آرام گرفتم 

 

یک عمر قرار از دل ناکام گرفتم

 

افسوس که چون لاله پر از خون جگر بود

 

جامی که ز دست تو گل اندام گرفتم

 

از ساده دلی مشق وفاداری من شد

 

درسی که ز بدعهدی ایام گرفتم

 

امشب ز لبان هوس آلود تو ریزد

 

هر بوسه که من از تو به پیغام گرفتم

 

از تیر حوادث به پناه تو پریدم

 

روزی که مکان بر لب این بام گرفتم

 

دور از تو در و دشت پر از نعره من بود

 

چون سیل بدریای تو آرام گرفتم

 

رسوا تر از آن کردمت ای دیده که بودی

 

داد دل خود را ز تو بدنام  گرفتم

                                                «ابوالحسن ورزی»

 




موضوع مطلب :


یکشنبه 92 بهمن 20 :: 1:19 عصر ::  نویسنده : ابوالقاسم آوند



سال‌‌ها را هر چه کوشیدم نشد خورشید باشم 
هر چه عالم کرد تأییدم نشد خورشید باشم

 
سوختم، آتش گرفتم، روشنی دادم به عالم 
شعله بودم، هر چه بالیدم نشد خورشید باشم 


با همه سعی و تلاش و آن‌همه رنج و صبوری
سایه را از سینه برچیدم، نشد خورشید باشم

 
شب نخفتم تا کنم روشن جهان تیرگی را 
سعی کردم، جهد ورزیدم، نشد خورشید باشم 


دل نمی‌دانست شاید راه خورشیدی شدن را 
هر چه از خود نور پاشیدم، نشد خورشید باشم

 
هر چه خواندم سور‌ه‌های نور، طاها، والضّحی را
گریه‌ها کردم و نالیدم، نشد خورشید باشم

 
آفتاب آمد به من لبخند زد در اوج مستی 
خنده‌اش را هر چه خندیدم، نشد خورشید باشم

 
روزی از خورشید پرسیدم چگونه من تو باشم؟! 
گفت من هم هر چه کوشیدم نشد خورشید باشم
 




موضوع مطلب :


پنج شنبه 92 بهمن 17 :: 7:20 صبح ::  نویسنده : ابوالقاسم آوند

 

قصه دل - شعری از هوشنگ ابتهاج 

امشب به قصه دل من گوش می کنی
فردا مرا چو فصه فراموش می کنی
این دُر همیشه در صدف روزگار نیست
می گویمت ولی تو کجا گوش می کنی
دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش می کنی
در ساغر تو چیست که با جرعه نخست
هشیار و مست را همه مدهوش می کنی
می جوش می زند به دل خم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می کنی
گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی
جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگر نوش می کنی
سایه 
چو شمع شعله در افکنده ای به جمع 
زین داستان که با لب خاموش می کنی

 

 




موضوع مطلب : گلچین اشعار, هوشنگ ابتهاج


پنج شنبه 92 بهمن 10 :: 9:21 صبح ::  نویسنده : ابوالقاسم آوند

 

فروغی بسطامی 

کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را؟
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را؟

غیبت نکرده ای که شوَم طالب حضور
پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را 

با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را 

چشم به صد مجاهده آیینه ساز شد
تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را 

بالای خود در آینـه چشم من ببین 
تا با خبر ز عالم بالا کنم تو را 

مستانه کاش در حرم و دیر بگذری 
تا قبله گاه مؤمن و ترسا کنم تو را 

خواهم شبی نقاب ز رویت برافکنم 
خورشید کعبه، ماه کلیسا کنم تو را 

گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من
چندین هزار سلسله در پا کنم تو را

طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند
یکجا فدای قامت رعنا کنم تو را 

زیبا شود به کارگِه عشق کار من 
هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را

رسوای عالمی شدم از شور عاشقی 
ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را 

 

 




موضوع مطلب : گلچین اشعار


سه شنبه 92 بهمن 8 :: 7:6 صبح ::  نویسنده : ابوالقاسم آوند


ز تو با تو راز گویم، به زبان بی زبانی 

به تو از تو راه جویم، به نشان بی نشانی 

چه شوی ز دیده پنهان؟ که چو روز می نماید 

رخ همچو آفتابت ز نقاب آسمانی 

تو چه معنی لطیفی، که مجرد از دلیلی 

تو چه آیت شریفی،که منزه از بیانی 

ز تو دیده چون بدوزم؟ که تویی چراغ دیده 

زتو کی کناره گیرم؟ که تو در میان جانی 

همه پرتو وتو شمعی، همه عنصر وتو روحی 

همه قطره وتو بحری، همه گوهر وتو کانی

چو تو صورتی ندیدم،همه موبه مو لطایف

چو تو سورتی نخواندم، همه سر به سر معانی

به جنایتم چه بینی،به عنایتم نظر کن

که نگه کنندشاهان، سوی بندگان جانی 

به جز آه و اشک میگون، نکشد دل ضعیفم

به سماع ارغنونی وشراب ارغوانی

دل دردمند(خواجو) به خدنگ غمزه خستی

نه طریق دوستان است ونه شرط مهربانی 


 




موضوع مطلب :


شنبه 92 بهمن 5 :: 10:10 عصر ::  نویسنده : ابوالقاسم آوند

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی 

چه زیان ترا که من هم برسم به آرزویی

به کسی جمال خود را ننموده‌ای و بینم

همه جا به هر زبانی بُوَد از تو گفتگویی

به ره تو بسکه نالم، زغم تو بسکه مویم

شده‌ام ز ناله نایی، شده‌ام ز مویه مویی

همه خوشدل اینکه مطرب بزند به تار چنگی

من از این خوشم که چنگی بزنم به تار مویی

چه شود که راه یابد سوی آب تشنه کامی؟

چه شود که کام جوید، زلب تو کام جویی؟

شود اینکه از ترحم، دمی‌ای سحاب رحمت

من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلویی؟

بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت

سر خمّ می سلامت، شکند اگر سبویی

همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا

تو قدم به چشم من نه، بنشین کنار جویی

ز چه شیخ پاکدامن سوی مسجدم بخواند

رخ شیخ و سجده گاهی، سر ما و خاک کویی




موضوع مطلب :


چهارشنبه 92 بهمن 2 :: 8:58 صبح ::  نویسنده : ابوالقاسم آوند

 

زنده وار 


چه غریب ماندی ای دل ! نه غمی ، نه غمگساری
نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری
غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری
چه چراغ چشم دارد از شبان و روزان
که به هفت آسمانش نه ستاره ای ست باری
دل من ! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی
چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری
نرسید آن ماهی که به تو پرتوی رساند
دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری
همه عمر چشم بودم که مگر گلی بخندد
دگر ای امید خون شو که فرو خلید خاری
سحرم کشیده خنجر که ، چرا شبت نکشته ست
تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری
به سرشک همچو باران ز برت چه برخورم من ؟
که چو سنگ تیره ماندی همه عمر بر مزاری
چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی
بگذار تا بمیرد به بر تو زنده واری
نه چنان شکست پشتم که دوباره سر بر آرم
منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری
سر بی پناه پیری به کنار گیر و بگذر
که به غیر مرگ دیر نگشایدت کناری
به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها
بنگر وفای یاران که رها کنند یاری


هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه

 

 




موضوع مطلب : گلچین اشعار, هوشنگ ابتهاج


دوشنبه 92 دی 30 :: 6:35 عصر ::  نویسنده : ابوالقاسم آوند
<   1   2   3   4   5   >>   >