سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درباره وبلاگ


عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی فسا،مترجم،مؤلف،خوشنویس
آرشیو وبلاگ
لوگو
عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی فسا،مترجم،مؤلف،خوشنویس
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 113
  • بازدید دیروز: 303
  • کل بازدیدها: 2303189



زبان * خط * سخن * صفحه شخصی : ابوالقاسم آوند





من نمیگویم درین عالم
گرم پو، تابنده، هستی بخش
چون خورشید باش
تا توانی
پاک، روشن
مثل باران
مثل مروارید باش
فریدون مشیری 

بهترین لحظه های روز و شبم
لحظه های شکفتن سحر است
که سیاهی شکسته پا به گریز
روشنایی گشوده بال و پر است
  فریدون مشیری 

 




موضوع مطلب :


یکشنبه 92 دی 8 :: 10:46 صبح ::  نویسنده : ابوالقاسم آوند

دلا تا بزرگی نیاری به دست
به جای بزرگان نشاید نشست  
بزرگیت باید در این دسترس
به یاد بزرگان برآور نفس 
سخن تا نپرسند لب بسته دار
گهر نشکنی تیشه آهسته‌دار 
نپرسیده هر کو سخن یاد کرد
همه گفته خویش را باد کرد 
به بی دیده نتوان نمودن چراغ
که جز دیده را دل نخواهد به باغ 
سخن گفتن آنگه بود سودمند
کز آن گفتن آوازه گردد بلند
... نظامی 

 




موضوع مطلب :


یکشنبه 92 دی 8 :: 10:37 صبح ::  نویسنده : ابوالقاسم آوند

ای عشق تو ما را به کجا می کشی ای عشق
جز محنت و غم نیستی ، اما خوشی ای عشق


این شوری و شیرینی من خود ز لب توست
صد بار مرا می پزی و می چشی ای عشق


چون زر همه در حسرت مس گشتنم امروز
تا باز تو دستی به سر من می کشی ای عشق


دین و دل و حسن و هنر و دولت و دانش
چندان که نگه می کنمت هر ششی ای عشق


رخساره ی مردان نگر آراسته ی خون
هنگامه ی حسن است چرا خامشی ای عشق


آواز خوشت بوی دل سوخته دارد
پیداست که مرغ چمن آتش ای عشق


بگذار که چون سایه هنوزت بگدازند
از بوته ی ایام چه غم ؟ بی غشی ای عشق


هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه
 




موضوع مطلب :


شنبه 92 دی 7 :: 7:3 صبح ::  نویسنده : ابوالقاسم آوند

 

هم آشیان 


هنوز عشق تو امید بخش جان من است
خوشا غمی که ازو شادی جهان من است

 
چه شکر گویمت ای هستی یگانه ی عشق
که سوز سینه ی خورشید در زبان من است

 
اگر چه فرصت عمرم ز دست رفت بیا
که همچنان به رهت چشم خون فشان من است


نمی رود ز سرم این خیال خون آلود
که داس حادثه در قصد ارغوان من است


بیا بیا که درین ظلمت دروغ و ریا
فروغ روی تو آرایش روان من است


حکایت غم دیرین به عشق گفتم ، گفت
هنوز این همه آغاز داستان من است


بدین نشان که تویی ای دل نشسته به خون
بمان که تیر امان تو در کمان من است


اگر ز ورطه بترسی چه طرف خواهی بست
ز طرفه ها که درین بحر بی کران من است


زمان به دست پریشانی اش نخواهد داد
دلی که در گرو حسن جاودان من است


به شادی غزل سایه نوش و بخشش عشق
که مرغ خوش سخن غم هم آشیان من است
 


هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه

 

 




موضوع مطلب :


شنبه 92 دی 7 :: 7:0 صبح ::  نویسنده : ابوالقاسم آوند


لاله دیدم روی زیبای توام آمد به یاد
شعله دیدم سرکشی های توام آمد به یاد

 
سوسن و گل آسمانی مجلسی آراستند
روی و موی مجلس آرای توام آمد به یاد

 
بود لرزان شعله شمعی در آغوش نسیم
لرزش زلف سمن سای توام آمد به یاد

 
در چمن پروانه ای آمد ولی ننشسته رفت
با حریفان قهر بیجای توام آمد به یاد


از بر بر صیدافکن آهوی سرمستی رمید
اجتناب رغبت افزای توام آمد به یاد


پای سروی جویباری زاری از حد برده بود
های های گریه در پای توام آمد به یاد


شهر پرهنگامه از دیوانه ای دیدم رهی
از تو و دیوانگی های توام آمد به یاد.

رهی معیری 


 




موضوع مطلب :


جمعه 92 دی 6 :: 6:34 صبح ::  نویسنده : ابوالقاسم آوند

باز امشب ای ستاره تابان نیامدی 
باز ای سپیده شب هجران نیامدی

شمعم شکفته بود که خندد بروی تو
افسوس ای شکوفه خندان نیامدی

زندانی تو بودم و مهتاب من چرا
باز امشب از دریچه زندان نیامدی

با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز
چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی

شعر من از زبان تو خوش صید دل کند
افسوس ای غزال غزلخوان نیامدی

گفتم بخوان عشق شدم میزبان ماه
نامهربان من تو که مهمان نیامدی

خوان شکر به خون جگر دست می دهد 
مهمان من چرا به سر خوان نیامدی

نشناختی فغان دل رهگذر که دوش 
ای ماه قصر بر لب ایوان نیامدی

گیتی متاع چون منش آید گران به دست
اما تو هم به دست من ارزان نیامدی

صبرم ندیده ای که چه زورق شکسته ای است
ای تخته ام سپرده به طوفان نیامدی

در طبع شهریار خزان شد بهار عشق
زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدی 

استاد شهریار
 




موضوع مطلب :


جمعه 92 دی 6 :: 6:31 صبح ::  نویسنده : ابوالقاسم آوند

 

الهی به مستان میخانه‌ات
به عقل آفرینان دیوانه‌ات
الهی به آنانکه در تو گُمند
نهان از دل و دیده مردمند ...

به دُرّی که عرش است او را صدف
به ساقیّ کوثر، به شاه نجف
به نور دل صبح خیزان عشق
ز شادی به اندُه گریزان عشق

به آن دل‌پرستان بی‌پا و سر
به شادی فروشان بی‌شور و شر
ب
ه رندان سر مست آگاه دل
که هرگز نرفتند جز راه دل ...

به شام غریبان به جام صبوح
کز ایشانْست شام سحر را فتوح
کز آن خوبرو چشم بد دور باد
غلط دور گفتم که خود کور باد


که خاکم گِل از آب انگور کن
سراپای من آتش طور کن
خدا را به جان خراباتیان
کزین تهمتِ هستی‌ام وارهان


به میخانه وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده
که از کثرت خلق تنگ آمدم
به هر سو شدم سر به سنگ آمدم
مِئی ده که چون ریزیش در سبو
برآرد سبو از دل آواز هو ...

رضی الدین آرتیمانی

 

 




موضوع مطلب :


پنج شنبه 92 دی 5 :: 6:26 صبح ::  نویسنده : ابوالقاسم آوند
<   <<   6   7   8   9   >