سالها را هر چه کوشیدم نشد خورشید باشم
هر چه عالم کرد تأییدم نشد خورشید باشم
سوختم، آتش گرفتم، روشنی دادم به عالم
شعله بودم، هر چه بالیدم نشد خورشید باشم
با همه سعی و تلاش و آنهمه رنج و صبوری
سایه را از سینه برچیدم، نشد خورشید باشم
شب نخفتم تا کنم روشن جهان تیرگی را
سعی کردم، جهد ورزیدم، نشد خورشید باشم
دل نمیدانست شاید راه خورشیدی شدن را
هر چه از خود نور پاشیدم، نشد خورشید باشم
هر چه خواندم سورههای نور، طاها، والضّحی را
گریهها کردم و نالیدم، نشد خورشید باشم
آفتاب آمد به من لبخند زد در اوج مستی
خندهاش را هر چه خندیدم، نشد خورشید باشم
روزی از خورشید پرسیدم چگونه من تو باشم؟!
گفت من هم هر چه کوشیدم نشد خورشید باشم
موضوع مطلب :