چنین شنیدم که لطف یزدان به روی جوینده در نبندد
دری که بگشاید از حقیقت بر اهل عرفان دگر نبندد
چنین شنیدم که هر که شبها نظر ز فیض سحر نبندد
ملک ز کارش گره گشاید فلک به کینش کمر نبندد
دلی که باشد به صبح خیزان عجب نباشد اگر که هر دم
دعای خود را به کوی جانان به بال مرغ سحر نبندد
اگر خیالش به دل نیاید سخن نگویم چنان که طوطی
جمال آیینه تا نبیند سخن نگوید خبر نبندد
ز تیر آه چو ما فقیران شود مشبّک اگر که شبها
فلک ز انجم زره نپوشد قمر زهاله سپر نبندد
بر شهیدان کوی عشقش به سرخ رویی علم نگردد
به رنگ لاله کسی که داغ غمش به لخت جگر نبندد
کجا تواند کسی درین ره دم از مقامات عاشقی زد
هر آن که نالد به ناله نی چو نی به صد جا کمر نبندد
صفای اصفهانی
موضوع مطلب : گلچین اشعار(33), صفای اصفهانی