چه حکمتی ست؟! چه حکمتیست؟ چرا واژه و زبان گنگاند نگاه و خواهش و اندیشه و بیان گنگاند در این سفر که به مقصد نمیرسد هرگز چه حکمتیست که افراد کاروان گنگاند سفیر صاعقه گنگ است و باد و باران گنگ بهار و عاطفه، خورشید و کهکشان گنگاند نسیم و باغ، گل و خار، عاجز از گفتن پرندگان همه در سیر آشیان گنگاند به تار کهنة من اینقدر نگاه مکن که سیمهای کرِ ناتوان آن گنگاند هزار پنجره پرواز از ستاره و نور هزار فلسفه خواندند و همچنان گنگاند هزارهها همه رفتند و کس نگفت کجا چرا چرا! همه اجزای این جهان گنگاند سوال طرح مکن، ها، مگر نمیبینی محصّلان عدم روز امتحان گنگاند تو را چگونه بیابم؟ بگو، چگونه؟ کجا؟ که ساکنان زمین مثل آسمان گنگاند به گوش عشق تمام سکوتها گویاست ولی چه حیف که مرغان عشقخوان گنگاند اگرچه بیتو ندارند لحظهای آرام برای درک تو، اندیشهها همان گنگاند ستارههای یقین پشت ابر و مردم شک تمام کور و کرند و تمامشان گنگاند
|