سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درباره وبلاگ


عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی فسا،مترجم،مؤلف،خوشنویس
آرشیو وبلاگ
لوگو
عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی فسا،مترجم،مؤلف،خوشنویس
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 116
  • بازدید دیروز: 86
  • کل بازدیدها: 2302057



زبان * خط * سخن * صفحه شخصی : ابوالقاسم آوند




 

زمان بی کرانه را 
تو با شمار عمر ما مسنج 
به پای او دمی ست این درنگ درد و رنج 
به سان رود 
که در نشیب دره سر به سنگ می زند رونده باش 
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش

 هوشنگ ابتهاج 

 

 




موضوع مطلب : گلچین اشعار, هوشنگ ابتهاج


یکشنبه 92 دی 22 :: 9:53 صبح ::  نویسنده : ابوالقاسم آوند

 

ای یاد تو در ظلمت شب همسفر من
وی نام تو روشنگر شام و سحر من

 
جز نقش تو نقشی نبود در نظر من
شبها منم و عشق تو و چشم تر من

 
وین اشک دمادم که بود پرده در من
در عطر چمن های جهان بوی تو دیدم

 
در برگ درختان سر گیسوی تو دیدم
هر منظره را منظری از روی تو دیدم  

مهدی سهیلی 

 

 




موضوع مطلب : گلچین اشعار, مهدی سهیلی


یکشنبه 92 دی 22 :: 9:49 صبح ::  نویسنده : ابوالقاسم آوند

 

چشم فروبسته اگر وا کنی - شعری از رهی معیری 

چشم فروبسته اگر وا کنی
درتو بود هر چه تمنا کنی
عافیت از غیر نصیب تو نیست
غیر تو ای خسته طبیب تونیست
از تو بود راحت بیمار تو
نیست به غیر از تو پرستار تو
همدم خود شو که حبیب خودی
چاره خود کن که طبیب خودی
غیر که غافل ز دل زار تست
بی خبر از مصلحت کار تست
بر حذر از مصلحت اندیش باش
مصلحت اندیش دل خویش باش
چشم بصیرت نگشایی چرا؟
بی خبر از خویش چرایی چرا؟
صید که درمانده ز هر سو شده است
غفلت او دام ره او شده است
تا ره غفلت سپرد پای تو
دام بود جای تو ای وای تو
خواجه مقبل که ز خود غافلی
خواجه نه ای بنده نا مقبلی
از ره غفلت به گدایی رسی
ور به خود آیی به خدایی رسی
پیر تهی کیسه بی خانه ای
داشت مکان در دل ویرانه ای
روز به دریوزگی از بخت شوم
شام به ویرانه درون همچو بوم
گنج زری بود در آن خاکدان
چون پری از دیده مردم نهان
پای گدا بر سر آن گنج بود
لیک ز غفلت به غم ورنج بود
گنج صفت خانه به ویرانه داشت
غافل از آن گنج کهد ر خانه داشت
عاقبت از فاقه و اندوه و رنج
مرد گدا مرد و نهان ماند گنج
ای شده نالان ز غم و رنج خویش
چند نداری خبر از گنج خویش؟
گنج تو باشد دل آگاه تو
گوهر تو اشک سحرگاه تو
مایه امید مدان غیر را
کعبه حاجات مخوان دیر را
غیر ز دلخواه تو آگاه نیست
ز آنکه دلی رابدلی راه نیست
خواهش مرهم ز دل ریش کن
هر چه طلب می کنی از خویش کن 

 

 




موضوع مطلب : گلچین اشعار, رهی معیری


سه شنبه 92 دی 17 :: 2:9 عصر ::  نویسنده : ابوالقاسم آوند

 

 

ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش
د
لبر تو جاودان بر در دل حاضر است
روزن دل برگشا حاضر و هشیار باش
نیست کس آگه که یار کی بنماید جمال
لیک تو باری به نقد ساخته ی کار باش
لشگر خواب آورند بر دل و جانت شکست
شب همه شب همدم دیده ی بیدار باش
گر دل و جان تو را دُر بقا آرزوست
دم مزن و در فنا همدم عطار باش


 

 




موضوع مطلب : گلچین اشعار, عطار


سه شنبه 92 دی 17 :: 2:6 عصر ::  نویسنده : ابوالقاسم آوند

 

پیری رسید و موسم طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمل رطل گران گذشت


وضع زمانه قابل دیدن دوبار نیست
رو پس نکرد هر که ازین خاکدان گذشت


در راه عشق، گریه متاع اثر نداشت
صد بار از کنار من این کاروان گذشت


از دستبرد حسن تو بر لشکر بهار
یک نیزه خون گل ز سر ارغوان گذشت


طبعی به هم رسان که بسازی به عالمی
یا همتی که از سر عالم توان گذشت


مضمون سرنوشت دو عالم جز این نبود
آن سر که خاک شد بره از آسمان گذشت


در کیش ما تجرد عنقا تمام نیست
در قید نام ماند اگر از نشان گذشت


بدنامی حیات دو روزی نبود بیش
آنهم «کلیم» با تو بگویم چسان گذشت


یک روز صرف بستن دل شد به آن و این
روز دگر بکندن دل زین و آن گذشت
 

 

 




موضوع مطلب : گلچین اشعار (28), کلیم کاشانی


دوشنبه 92 دی 16 :: 9:2 صبح ::  نویسنده : ابوالقاسم آوند


گفتم از من مطلب دیده ی گریان تر از این
دل غمگین تر و خونین تر و ویران تر از این


گفت هر چند دلت خانه به دوش است ولی
دوست دارم که شود بی سرو سامان تر از این


گفتمش پیش رخت دیده چه حالت دارد ؟
در رخ آینه خندید که حیران تر از این


گفتم ای دوست لبت را به چه تشبیه کنم
جانب غنچه نظر کرد که خندان تر از این


گفتمش حالت دل در غم گیسوی تو چیست؟
دست در زلف زد و گفت پریشان تر از این


گفتمش چون به سر کوی تو آیم شب وصل
سایه را در نظر آورد که پنهان تر از این


گفتمش وقت سخن با تو چه سان باید بود ؟
جامه از تن به در آورد که عریان تر از این
 

استاد محمد علی مجاهدی( پروانه)

 




موضوع مطلب : گلچین اشعار (27)-مجاهدی ( پروانه)


دوشنبه 92 دی 16 :: 8:57 صبح ::  نویسنده : ابوالقاسم آوند


ای نگاهت نخلی از مخمل و از ابریشم 
چند وقتی است هر شب به تو می اندیشم 

 
به تو آری , به تو , یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور

 
به همان سایه , همان وهم و همان تصویری 
که سراغش ز غزل های خودم می گیری

  
به تبسم , به تکلم , به دل آرای تو 
به خموشی , به تماشا , به شکیبایی تو


به سخن های تو با لهجه شیرین سکوت
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت


به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم 


شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است


در من انگار کسی در پی انکار من است 
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است


یک نفر ساده , چنان ساده که از سادگی اش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش


آه ای خواب گران سنگ سبک بار شده 
بر سر روح من افتاده و آوار شده 


رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است 
اول اسم کسی ورد زبانم شده است 


در من انگار کسی در پی انکار من است 
یکنفر مثل خودم تشنه دیدار من است 


یکنفر سبز چنان سبز که از سر سبزیش
می شود پل زد از احساس خدا تا دل خویش


آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه , تصویر تو نیست ؟


اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست 
پس چرا رنگ تو وآینه اینقدر یکی است 


حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگیست به انکار مکوش


آری آن سایه که  شب آفت جانم شده بود 
آن الفبا که همه  ورد زبانم شده بود 


اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است


آری آن یار دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی 

 بهروز یاسمی 

 

 




موضوع مطلب : گلچین اشعار, یاسمی


یکشنبه 92 دی 15 :: 7:31 صبح ::  نویسنده : ابوالقاسم آوند
<   1   2   3   4   5   >>   >